نتایج در این بخش نمایش داده می شود

معرفي نظرية خودتعيين‌گري براي نيازهاي روان‌شناختي نوجوانان و جوانان

طبق نظرية خودتعيين‌گري، هر انساني داراي تمايلي فطري براي رشد و يکپارچگي است.

تمايل به کشف و شناخت محيط، کنجکاوي و دنبال کردن فعاليت‌هاي چالش‌انگيز و رضايت‌بخش، نمونه‌هايي از اين تمايل فطري هستند.

بر اساس اين نظريه، نياز بنيادين روان‌شناختي از اين نقطه نظر مهم است که تاثير مستقيمي بر بهزيستي روان‌شناختي و رشد روان‌شناختي و تحول فردي دارد. به همين دليل، در اين مقاله به معرفي اين نظريه پرداخته شده است.

خودتعيين‌گري، يکي از ظرفيت‌هاي جهان‌شمول است و مبناء اعمال و رفتارهاي ارادي انسان است.

خود تعيين‌گري وقتي محقق مي‌شود که شخص احساس کند که مي‌تواند رفتارهايش را خودش انتخاب کند و خودش تعيين‌کنندة اعمال و هدف‌هايش باشد.

سه نياز بنيادي که در اين نظريه مطرح مي‌شود، به لحاظ انگيزشي، در پي‌گيري اهداف و همچنين محتواء اهدافي که فرد دنبال مي‌کند، نقش دارند و از طريق فرآيندهاي نظم‌دهي، باعث انگيزش دروني و رفتار خودتعيين‌گر مي‌شوند که با عملکرد مؤثر فرد و بهزيستي روان‌شناختي او در ارتباط است.

در نظرية خودتعيين‌گري، بين دو نوع انگيزش دروني (انجام فعاليت‌هاي رفتاري و روان‌شناختي بدون نياز به تحريک بيروني يا وابسته‌هاي تقويت‌کننده) و انگيزش بيروني (اشتغال به کارهايي که خود وسيله‌اي براي دستيابي به اهداف ديگر هستند) تفاوت وجود دارد.

در اين نظريه چنين فرض شده است اينکه فرد به کدام‌يک از دو نوع انگيزش گرايش دارد، بستگي به اين دارد تا به چه اندازه ارزش‌ها و تنظيم‌هاي رفتاري را از منابع بيروني به دست آورده و آنها را به باورها و سبک‌هاي تنظيم فردي تبديل کرده (فرآيند دروني‌سازي) و درعين‌حال با ترکيب ساختارهاي دروني، مفهوم واحدي از خود کسب کرده است که از آن به‌عنوان فرآيند يکپارچه‏سازي تعبير مي‌شود. علاوه بر انگيزش دروني و بيروني پيشرفت در نظرية خود تعيين‌گري، سازة «بي‌انگيزگي در پيشرفت» يا انجام ندادن عمل يا بي‌ميلي به انجام آن به علت بي‌ارزش بودن عمل نزد فرد، احساس عدم شايستگي براي انجام آن يا عدم انتظار دلخواه، نيز مطرح‌ شده است.

در نظريه‌هاي نيازمحور، ميل به خود آغازگري در تنظيم اعمال شخصي و اينکه فرد احساس کند پيامدهاي رفتاري وي از سوي خود وي تعيين مي‌شود، نياز خودمختاري يا خود پيروي ناميده مي‌شود.

اين احساس، در مقابل احساس تحت کنترل و اجبار بودن براي اعمال شخصي قرار مي‌گيرد. همچنين احساس شايستگي در مواجهه و تعامل با محيط، قابليت اجراء وظايف مختلف و توان خلق آثار مطلوب و ممانعت از آثار نامطلوب، نياز شايستگي ناميده مي‌شود.

طبق نظريۀ خودتعيين‌گري، هر انساني داراي تمايلي فطري براي رشد (growth) و يکپارچگي(integration) است. تمايل به کشف و شناخت محيط وکنجکاوي و دنبال کردن فعاليت‌هاي چالش‌انگيز و رضايت‌بخش، نمونه‌هايي از اين تمايل فطري هستند.

بر اساس اين نظريه، آنچه که متغير نياز بنيادين روان‌شناختي را مهم ساخته، تاثير مستقيم آن بر بهزيستي روان‌شناختي (psychological well-being) و رشد روان‌شناختي (psychological growth) و تحول فردي است.

به همين دليل، از نقطه نظر اين رويکرد، چون تمايل به پيشرفت (achievement) و داشتن اعتماد به نفس، مستقيماً بر بهزيستي روان‌شناختي تاثير مثبت ندارد، «نياز» محسوب نمي‌شود.

نيازهاي روانشناختي

همه با کلمة نياز آشنا هستيم.

از مفهوم نياز، دو معني متبادر مي شود: خواست و لزوم. مفهوم نياز به خواست يا ترجيحات (desires or preferences) اشاره دارد؛ براي مثال، هدف هر آگهي تبليغاتي اين است که مخاطب را متقاعد کندکه به محصولي که آگهي‌دهندگان مي‌فروشند، نياز دارد.

در معاني ديگر واژة نياز، به آنچه که براي بهزيستي و سلامت، لازم و ضروري است، اشاره دارد؛ براي مثال، فردي که به ويتامين و مواد مغذي نياز دارد يا بچه‌اي که در رشد زودرس به مراقبت‌هاي واکنشي نياز دارد.

کاربرد دوم واژة نياز، به زمينة روان‌شناختي اشاره دارد که دسي و رايان (2000 و 2012) به آن نيازهاي روان‌شناختي پايه مي‌گويند.

دسي و رايان (2000) سه نياز روان‌شناختي پاية خودمختاري (autonomy)، رابطه مداري (relatedness) و شايستگي (competence) را مطرح کردند که ارضاء اين نيازها، حالتي از رضايت در افراد ايجاد مي‌کند که منجر به کاميابي در زندگي انسان‌ها مي‌شود؛ در مقابل، اگر اين نيازها ارضا نشوند، منجر به سازگاري بد و آسيب‌هاي رواني خواهند شد.

رضايت از نيازهاي روان‌شناختي پاية خودمختاري، رابطه و شايستگي، تابع مواد مغذي پايه هستند که از يک فرآيند يکپارچه‌سازي و کلي نيرو مي‌گيرد و به سلامت و بهزيستي روان‌شناختي کمک مي‌کند.

خودمختاري را فرآيند عمل مستقل و تحت کنترل اراده در مقابل فشار خارجي، ارتباط با تجارب صميمي و روابط حقيقي با ديگران، و شايستگي را نيز به عنوان احساس مؤثر بودن و توانايي در رسيدن به پيامدهاي مورد انتظار تعريف کرده‌اند.

دسي و رايان (2000 و 202) ارضاء نيازهاي روان‌شناختي پايه را با کلمة رضايت نشان مي‌دهد و براي هر يک از نيازها، کلمۀ رضايت را به کار مي‌گيرد؛ براي مثال، رضايت از خودمختاري، رضايت از ارتباط و رضايت از شايستگي. مرور پيشينة پژوهش نشان مي‌دهد که مطالعات سه سال گذشته، سعي نموده مدل‌هاي ساختاري از نيازهاي روان‌شناختي پايه ارايه دهد که برگرفته از شش خرده نظريۀ خود تعيين گري دسي و رايان (2000) است.

بيش از 50 سال است که گلاسر به اراية نظرية انتخاب مبادرت کرده است.

اساس نظريات او بر پاية دو باور روان‌شناسي کنترل دروني و روان‌شناسي کنترل بيروني قرار دارد.

در روان‌شناسي کنترل دروني، «انسان‌ها توانايي و قدرت انتخاب کردن در ارتباط با رفتار فردي و حرفه اي خودشان را دارند».

در روان‌شناسي کنترل دروني نيز انسان‌ها توانايي در ارتباط با ديگران و نقش‌پذيري خود در اين ارتباط را دارند.

گلاسر با اين انتقاد سرسختانه که درمان‌هاي رايج سلامت روان مؤثر نبوده‌اند، کار خود را شروع کرد و به همين دليل واقعيت درماني را ايجاد کرد؛ پس از آن در سال 1998 گلاسر نظرية انتخاب را پايه‌ريزي کرد و در آن بر پنج نياز اساسي انسان تاکيد کرد که انگيزش تمام رفتارهاي انسان از آن نشات مي‌گيرد. اين نيازها دروني، جهان شمول و همخوان باهم است.

در نظرية انتخاب، اعتقاد بر اين است که ما برانگيخته مي‌شويم تا از طريق بنيان نهادن «دنياي کيفي» ويژة خود، نيازها را ارضاء کنيم. دنياي کيفي در برگيرندة علاقه‌ها عقايد و خواسته‌هاي ماست.

در هر صورت، وقتي تفاوت ادراک شده‌اي بين آنچه که به دست آورديم و آنچه که مي‌خواهيم، وجود دارد، تلاش مي‌کنيم تا با نزديک‌تر شدن به ارضاء نيازها و رسيدن به خواسته‌هاي خود، اين ناکامي را به حداقل برسانيم يا حذف کنيم.

تيوري انتخاب، از رشد واقعيت درماني (Reality Therapy) ناشي شده است. اين نظريه، نظرية انتخاب ناميده شد؛ زيرا حاکي از تاييد گلاسر بر اين نکته بود که مردم مسؤول انتخاب هايي هستند که در زندگي خود اتخاذ مي‌کنند.

واقعيت درماني بر پنج دسته نياز اساسي و ژنتيکي استوار است.

ابتدا نياز اصلي و فيزيکي ما يعني بقاست و سپس نيازهاي روان‌شناختي که شامل عشق، تعلق خاطر، قدرت، آزادي و تفريح است؛ در واقع، هدف اصلي واقعيت درماني، کمک به مراجعان است تا به بهترين نحو، نيازهاي خود را ارضاء کنند.

بر اساس نظرية انتخاب، ما گاهي براي برآوردن نيازها از آلبوم عکس استفاده مي‌کنيم که اين آلبوم در دنياي کيفي ما قرار دارد.

گلاسر (2009) دنياي کيفي افراد را به عنوان عکس‌هاي ذهني تعريف مي‌کند که شامل اشخاص، اشياء و نظام‌هاي عقيدتي مورد علاقه است که بهترين راه ارضاء نيازها مي‌شود. اصول اوليه نظرية انتخاب را مي‌توان در پنج بخش خلاصه نمود:

  • 1-   خود ما تنها شخصي هستيم که مي‌توانيم رفتارمان را کنترل کنيم.
  • 2-   ما فقط به ديگران اطلاعات مي‌دهيم و از ديگران اطلاعات مي‌گيريم.
  • 3-   مشکلات روان‌شناختي بلندمدت، مشکلات ارتباطي هستند.
  • 4-   آنچه که در گذشته رخ داده، با شخصيتي که الان داريم، مرتبط است.
  • 5-   همة رفتارهاي کلي را ما انتخاب مي‌کنيم، اما ما تنها بر عمل و فکر کنترل مستقيم داريم و احساس و فيزيولوژي را به طور غيرمستقيم از طريق عمل و فکر خود کنترل مي‌کنيم.

واقعيت درماني، راهبرد گلاسر براي کمک کردن به ديگران به منظور درک اولية دلايل رفتار آنها و سپس آموزش انتخاب راهبردهاي موثرتر است و چهار گام اساسي را شامل مي‌شود:

  • 1.      تعيين خواسته‌ها و نيازهاي فرد.
  • 2.      شناسايي رفتارهاي اخيري که به منظور برآورده کردن نيازهاي فرد از آنها استفاده مي‌شود.
  • 3.      ارزيابي تاثيرات اين رفتارها.
  • 4.     طرح‌ريزي رفتارهاي قابل استفاده که به احتمال بيشتري مي‌تواند نيازهاي ما را برآورده کند. 

*هفته نامه پیک سنجش

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.