نتایج در این بخش نمایش داده می شود

با آنان که پشت درِ دانشگاه مانده‌اند!

يکي از بزرگترين موانعي که اين روزها داوطلبان پشت کنکوري با آن روبرو هستند، حس قرباني بودن است؛ اينکه عده‌اي تصور مي‌کنند مدرسه، معلم‌ها، والدين يا سازمان سنجش آموزش کشور، در عدم موفقيت آنها نقش اصلي را داشته‌اند، و اينکه آنها رتبـۀ مورد نظرشان را نياورده‌اند، نتيجۀ ظلم ديگران به آنهاست!
اين دسته از جوانان ساعت‌ها و روزها مي‌نشينند و غصه مي‌خورند و در هر فرصت، به آشنا و غريبه يادآوري مي‌کنند که مظلوم واقع شده‌اند و به قول معروف «نسل سوخته» هستند؛ اما آيا نقش «قرباني» را بازي کردن، هيچ مشکلي را حل خواهد کرد؟!
آيا نتيجۀ اين بازي خطرناک، عدم مسؤوليت‌پذيري و کم کاري و افتادن در دور باطل شکست و ناکارآمدي نخواهد بود؟!
در اين مقاله مي‌خواهيم در ابتدا ويژگي‌هاي يک قرباني را بيان کنيم و در آخر، راهکار بيرون آمدن از اين بازي خطرناک را ارايه دهيم.
عدم مسؤوليت‌پذيري
افراد قرباني، زير بار اشتباهات خود نمي‌روند و هميشه انگشت اتهام را به سمت ديگران مي‌گيرند؛ براي مثال، داوطلبي که امسال سرکلاس به دقت درس‌ها را گوش نداده و برنامه‌ريزي دقيق و منظمي نداشته يا دروس پايۀ خود را در سال دهم و يازدهم به خوبي فرانگرفته، اکنون که رتبۀ مورد نظر خود را نياورده است، از آزمون سراسري گله مي‌کند و آن را روش نادرستي در انتخاب دانشجو مي‌داند يا معتقد است که نظام آموزش و پرورش، نظام نادرستي است، معلم‌ها خوب درس نداده‌اند، خانواده در سال برگزاري آزمون سراسري، رعايت آنها را نکرده است و خلاصه ديگران  هستند که در اين عدم موفقيت وي مقصرند و او يا سهمي در اين زمينه نداشته يا سهمش آن قدر کوچک بوده که مي‌شود از آن چشم پوشي کرد!
اين افراد به زبان نمي‌آورند که من قرباني هستم، بلکه مرتباً نشانه‌هايي ارسال مي‌کنند که به صورت غيرمستقيم، قرباني بودنشان را در اين قضيه نشان مي‌دهد.
زندگي راکد و خسته کننده
معمولا ً قرباني‌ها در زندگي‌شان پيشرفت نمي‌کنند؛ چون مدام حس مي‌کنند که ناتوانند؛ در نتيجه، زندگي‌شان راکد مي‌ماند. اگر از آنها بپرسي که چرا خود را ناتوان مي‌بينيد، يک ليست بلند بالا نشانتان مي‌دهند که چرا گير کرده‌اند. مشکل اساسي که وجود دارد اين است که يک قرباني، معمولاً به شما نمي‌گويد که براي موفقيت در زندگي‌اش، چه برنامه‌اي دارد.
مقايسۀ خود با ديگران
فرد قرباني، هميشه درگير مقايسه خود با ديگران است و در اين ميان، خود را بدبخت، ناتوان و ناکارآمد، و طرف مقابل را خوش شانس، توانمند و موفق مي‌داند. حقيقت اين است که همه ما در مقايسه با ديگران، ممکن است که کمبودهايي داشته باشيم و در واقع  هيچ کس از همه نظر کامل نيست، اما مقايسه کردن خود با ديگران، هيچ دردي را درمان نمي‌کند؛ به خصوص که فرد قرباني در اين مقايسه، همۀ شرايط و عوامل را در نظر نمي‌گيرد و به يک مقايسۀ ظاهري و سطحي بسنده مي‌کند.
نقد منفي و کينه‌ورزي
قرباني نياز دارد تا ديگران را پايين بياورد و در آنها اشکال پيدا کند. او با انجام اين کار، حس زودگذري از برتر بودن پيدا مي‌کند. وي همچنين دوست دارد که به نارضايتي‌هاي قديمي چنگ بزند. او از اين ابزار مانند اسلحه استفاده مي‌کند و آن را براي هر کسي که سعي کند وي را مسؤوليت‌پذير کند، استفاده مي‌کند؛ براي مثال، کافي است که يک بار خطايي از کسي ببيند، اين خطا را بزرگ مي‌کند و هميشه براي اشتباه پيش آمده، به طرف مقابل سرکوفت مي‌زند و حتي او را عامل  بروز مشکلاتي مي‌داند که هيچ ربطي به فرد مورد نظر ندارد.
احساس ناتواني
احساس عدم امنيت، يکي از بزرگترين مشکلات فرد قرباني است. او  هميشه نگران اتفاقي است که هنوز پيش نيامده و در ذهن خود با داستان سرايي از اتفاقي که معلوم نيست بيفتد، يک هيولا مي‌سازد و بعد با ترس و  وحشت از اوهام خود، دست از فعاليت مي‌کشد و فقط از اوضاع گله و شکايت مي‌کند. چنين فردي دايم به دنبال اين است که از آخرين شايعات با خبر شود و به ياري ذهن نگران و پريشان خود، به آن پر و بال بدهد و بعد همان شايعه را عامل عدم موفقيت خود در گذشته، حال و آينده بداند.
بیشتر بخوانید :
عدم قاطعيت
يک قرباني باور ندارد که مي‌تواند زندگي‌اش را کنترل کند؛ بنابراين، با تاکيد روي اينکه به چه چيزي نياز دارد، مي‌خواهد يا  استحقاقش را دارد، دچار مشکل مي‌شود. زندگي افراد قرباني، معمولاً الگويي تکراري از تسليم و انفعال است و چنين الگويي براي اعتماد به نفس و پيشرفت‌هاي شخصي، بسيار مضر است، و چون فرد قرباني  موفق به شکستن اين الگو نمي‌شود، اضطراب و افسردگي‌اش بيشتر مي‌‌شود.
چه بايد کرد؟
اگر متوجه شديد که شما نيز چنين ويژگي‌هايي داريد، پس هرچه زودتر به فکر تغيير و تحول در نگرش و نحوۀ زندگي خود باشيد. قبل از هر چيز توجه داشته باشيد که هر شرايط، موقعيت و مناسبت در زندگي، مي‌تواند يک فرصت رشد باشد. شايد در باره اتفاقي که افتاده است، ديگران هم نقشي داشته باشند، اما هميشه مي‌توان از خود پرسيد که من در زمينۀ مشکل پيش آمده چه کرده‌ام و  آيا مي‌توانستم در بهبود وضعيت نقشي داشته باشم. پرسيدن اين سؤال‌ها، نشان دهندۀ مسؤوليت‌پذيري، بلوغ و همکاري يک فرد است؛ به علاوه، انجام اين کار کمک مي‌کند که در آينده از مواجه شدن با شرايط مشابه، اجتناب کنيد.
خوب است که فهرستي از اهداف کوچک و دست يافتني خود درست کنيد و آرام آرام به سمت اهداف زندگي‌تان پيش برويد. مطمين باشيد که «برنامه‌ريزي کردن» راه رسيدن به موفقيت است. يک سررسيد تهيه کنيد و هر شب برنامه فرداي خود را در آن بنويسيد. براي مطالعۀ دروسي که مي‌توانيد در برنامه هفتگي‌تان داشته باشيد، از بهانه آوردن و گفتن اينکه کارهاي غير مترقبه نمي‌گذارند که شما مطابق برنامۀ‌تان پيش برويد، بپرهيزيد. واقعيت اين است که اين بهانه‌ها فقط براي شانه خالي کردن از برنامه‌ريزي و تعهد داشتن است!
پيشنهاد مي‌کنيم که هر روز صبح با اين شعار روز خود را آغاز کنيد: «برنامه‌ريزي مي‌کنم کارهايم را، کار مي‌کنم برنامه‌هايم را.»
سخن آخر
گرفتار نشدن در دام ترحم به خود، قانوني طلايي براي سلامت ذهن است. با اين حقيقت کنار بياييد که زندگي (چه زندگي خودتان و چه زندگي ديگران) بي‌عيب و نقص نيست. اگر مي‌توانيد کاري در راستاي کاستن از مشکلات فعلي زندگي‌تان انجام دهيد (که در بيشتر مواقع مي‌توانيد) اين کار را بکنيد، و اگر به راستي شرايط از دست شما خارج است، بهتر است که با اين وضعيت کنار بياييد. شکايت کردن از زندگي، تلف کردن وقت است، و ترحم به خود، از دو جهت ضد بهره‌وري است: اول اينکه شما براي غلبه بر غم و نارضايتي خود، کاري نمي‌کنيد، و دوم اينکه شما بدبختي اضافي ناشي از خودويرانگري را هم به غم‌هاي قبلي‌تان مي‌افزاييد.

هر وقت فکر کرديد که يک موقعيت يا فرد خاصي دارد زندگي‌تان را تباه مي‌کند، مطمين باشيد که خودتان هستيد که داريد زندگي‌تان را تباه مي‌کنيد؛ زيرا احساس يک قرباني را داشتن، فاجعه‌بارترين شيوۀ گذران زندگي است.

*هفته نامه پیک سنجش

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.