نتایج در این بخش نمایش داده می شود

نقشه راه شما چیست؟

داوطلبان گرامی کنکور سلام! در مورد اینکه نقشه راه داشته باشید، هم بسیار نوشته‌اند و هم بسیار شنیده‌ایم؛ اما شایدکمتر با فرد یا افرادی مواجه شده‌ایم که با یک نقشه راه صحیح و حساب شده بعد از گذشت مدتی به موفقیت‌های چشمگیری رسیده باشند. این هفته بنا داریم در قالب دو داستانک که نه، بلکه در قالب دو سرگذشت واقعی، چگونگی داشتن یک برنامه و نقشه راه مناسب را یادآور شویم؛ اما قبل از آن، سخن جالبی از لویی پاستور، دانشمند برجسته و پزشک مجرب فرانسوی، داریم که شنیدنش خالی از لطف نیست.
لویی پاستور در جایی می‌گوید: «در هر حرفه‌ای که هستید، نه اجازه دهید که به بدبینی‌های بی‌حاصل آلوده شوید و نه بگذارید که بعضی از لحظات تاسف‌‌بار که برای هر ملتی پیش می‌آید شما را به یاس و ناامیدی بکشاند. در آرامش حاکم بر آزمایشگاه‌ها و کتابخانه‌هایتان زندگی کنید. نخست از خود بپرسید: «برای یادگیری و خودآموزی چه کرده‌ام؟» و این پرسش را آن قدر ادامه دهید تا به این احساس شادی بخش و هیجان‌انگیز برسید که: «شاید سهم کوچکی در پیشرفت و اعتلای بشریت داشته‌اید.» اما هر پاسخی که زندگی به تلاش‌هایمان بدهد یا ندهد، هنگامی که به پایان تلاش‌هایمان نزدیک می‌شویم هر کداممان باید حق آن را داشته باشیم که با صدای بلند بگوییم: من آنچه در توان داشته‌ام انجام داده‌ام.» آری! «من آنچه در توان داشته‌ام انجام داده‌ام.»
حالا که سمت و سوی سخن امروز‌مان معلوم شد و حرف جان گرفته است، قصد آن دارم که سرگذشت کوتاه و خلاصه شده دو جوان عزیز و برومند این سرزمین کهن را برایتان بازگو کنم تا شاهدی بر این مدعا باشد که هر کدام از ما در زندگی هر چند کوتاهمان باید هم نقشه راه واضحی برای خودمان داشته باشیم و هم در عملی کردن نقشه زندگی آن قدر تلاش و همت به خرج دهیم که ما و هر شنونده‌ای را به آن جمله ارزشمند پاستور برساند که فلانی «هر آنچه در توان داشت انجام داد.» و اینک سرگذشت اول:
برادری دارم که مدت‌ها بر حسب علاقه، کار تولید و پرورش ماهی‌های زینتی یا همان ماهی‌های آکواریومی را در پیش گرفته است و در سالنی که دارد، آبزیانی نظیر ماهی گوپی، آنجل، کوریدراس و … را پرورش می‌دهد. مدتی بود جوان ریزنقشی را در آنجا می‌دیدم که به کار رسیدگی، غذادهی و سیفون ماهی‌ها مشغول بود و با اینکه این کار بسیار طاقت‌فرسا و سنگین است اما همواره با شور و اشتیاق مشغول به کار بود و گاهی آن قدر سرگرم کار بود که حضور دیگری را در محیط کار حس نمی‌کرد و به کار خویش مشغول بود و جالب‌تر اینکه بدین‌ کار چنان شوقی می‌ورزید که تصور می‌شد این همان شغل و حرفه‌ آرمانی اوست و بنا دارد که در آینده‌ای نزدیک برای خودش سالنی دست و پا کند و همکار و مدعی برادر ما باشد. این آقای کارگر منضبط و پرتلاش در نان‌آوری خانواده خویش هم سهمی داشت و در یکی از روستا‌های اطراف شهر تهران در خانه‌ای محقر با والدین خود زندگی می‌کرد. روزی از برادرم راجع به او پرسیدم و تعریف کارش را کردم و از انضباط و اشتیاقش نسبت به کار گفتم. برادرم تبسمی کرد و گفت: می‌دانی کار اصلی او چیست؟ گفتم: نه، گفت او دانشجو است و هم‌اکنون ترم آخر مهندسی را می‌گذراند. وقتی این نکته را شنیدم، با همه تجربه‌ای که داشتم و با همه سردی و گرمی که چشیده بودم تحسینش کردم و به او آفرین گفتم. او اکنون مدتی است مدرک مهندسی خود را گرفته و در آبفا (شرکت آب و فاضلاب) مشغول به کار شده و باعث افتخار خود و خانواده گردیده و نقشه زندگی‌اش را در گذر زمان به نیکی پیاده کرده و هم‌اکنون به خودش می‌بالد که هر آنچه در توان داشته انجام داده و کم‌فروشی نکرده است.
و اما سرگذشت دوم:
دوست صدیقی دارم که آشنای خانوادگی ماست و کارگاه و کوره محقری دارد که در آن به شیشه‌گری مشغول است. شیوه کار او هم این است که ضایعات شیشه را گرد هم می‌آورد و در کوره تفتیده می‌ریزد تا بمرور گرم و گرم‌تر شوند و دست به دست هم بدهند تا مایع کش‌دار غلیظی مثل عسل شفاف و خوش رنگ حاصل شود و او به مدد هنر دست و فوت و فن استادان شیشه‌گر خرده‌‌شیشه‌ها را به گلدان و نمکدان و پارچ و لیوان و امثالهم تب
دیل کند. روزی بنا به ضرورت، من و همان برادرم که ذکر خیرش شد و سالن پرورش ماهی دارد، نوجوان هجده ساله‌ای را به او معرفی کردیم که تازه دیپلم گرفته بود و در آزمون کنکور رد شده بود و منتظر نتایج کنکور فنی و حرفه‌ای بود. او هم بی‌درنگ این نوجوان جویای نام و کار را به پای کوره شیشه‌گری فرا خواند؛ جایی که گاهی از هرم گرمای کوره طاقت آدمی طاق می‌شود.
هر از چندی که به کارگاه سر می‌زدم، او از متانت، صداقت و سختکوشی آن جوان بریم تعریف‌ها می‌کرد و مجذوب کردار و رفتار او شده و در این اثنا و گیر و دار سخت متعجب شده بود که مگر می‌شود جوانکی کم سن و سال پای کوره شیشه‌گری کار کند و در عین حال نماز و روزه‌اش هم ترک نشود و هنگام افطار با نان و پنیری بسازد و شاکر باشد!
طولی نکشید که همان جوان مؤمن به خدا و آینده، در مقطع کاردانی الکترونیک یک دانشگاه دولتی در یکی از استان‌ها پذیرفته شد و پس از طی دوره شبانه‌روزی، مدرک کاردانی خود را اخذ کرد و روال رو به پیشرفت خود را ادامه داد تا اینکه امروز در قسمت «فاوا» نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران مشغول به کار است و تشکیل خانواده داده و به سامان رسیده است، و هنوز که هنوز است برای آن دوست عزیز شیشه‌گر ما که حالا کارخانه‌داری قابل اعتنا است قابل هضم نیست که آن جوان محجوب کارگر کارگاه او دانشجوی الکترونیک این مملکت بوده و برای کامل کردن پازل نقشه راه زندگی باید مدتی را با صداقت تمام در کارگاه محقر او در کنار گرما سر می‌کرده و درس می‌خوانده و مشق زندگی می‌کرده است.
آری جوان عزیز آینده سازی که این احوالات را مرور می‌فرمایی! منظور نویسنده سطور این نیست که همه باید از سالن گرم و مرطوب پرورش ماهی عبور کنند یا جلوی کوره هزار و پانصد درجه شیشه‌گری شرشر عرق بریزند؛ نه، منظور نظر ما این است که بدانیم شما برای زندگی‌تان چه نقشه راهی طراحی کرده‌اید؟ چه برنامه‌ای دارید؟ آیا زبانم لال مثل آن دخترک خیال‌پرداز در اوهام و خیالات خود هستید تا روزی سواری با اسب سفید نامه روبان پیچیده دعوت به کار برایتان بیاورد و هر چیز سرجایش باشد یا نه با واقعیات و حقایق زندگی کنار آمده‌اید و با توجه به بایدها و نبایدها، داشته‌ها و نداشته‌ها برای خودتان نقشه راه و برنامه روشنی ترسیم کرده‌اید و می‌خواهید که تمام توان خود را به خرج بدهید تا نقشه خوب خود را به اجرا بگذارید؟ یقین دارم که شما هم با اندکی همت و توجه از آن دسته افراد خواهید بود که در آینده با خودتان می‌گویید: «من هر آنچه در توان داشتم انجام دادم.» و اگر چنین کردید تردید نکنید که توفیق، رفیق راهتان خواهد شد.
منبع : هفته نامه پیک سنجش

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.