نتایج در این بخش نمایش داده می شود

درونت را بنگر!

فقیری  ٣٠ سال کنار جاده‌ای نشسته بود.

یک روز غریبه‌ای از کنار او می‌گذشت. فقیر  به عادت همیشگی، کاسه خود را به سوی غریبه گرفت و گفت: «بده در راه خدا.»
غریبه گفت: «چیزی ندارم تا به تو بدهم.»
آن گاه از فقیرپرسید: «آن چیست که رویش نشسته‌ای؟»
فقیر  پاسخ داد: «هیچ! یک صندوق قدیمی ست. تا زمانی که یادم می‌آید، روی همین صندوق نشسته‌ام.»
غریبه پرسید: «آیا تاکنون داخل صندوق رادیده ای؟
فقیر جواب داد: «نه، برای چه داخلش را ببینم؟ در این صندوق هیچ چیزی وجود ندارد.»
غریبه اصرار کرد: «چه عیبی دارد؟ نگاهی به داخل صندوق بینداز.»
فقیر کنجکاو شد و سعی کرد که درِ صندوق را باز کند. ناگهان در صندوق باز شد واو  با حیرت و  شادمانی مشاهده کرد که صندوقش پر از جواهر است .
اکنون من  همان غریبه‌ام که چیزی ندارم به تو بدهم، اما می‌گویم که نگاهی به درون بینداز؛ نه درون یک صندوق، بلکه درون چیزی که به تو نزدیک‌تر است: «درون خویش»
صدایت را می‌شنوم که می‌گویی: «اما من فقیر نیستم.»
به نظر من، فقیر حقیقی  همه کسانی هستند  که ثروت حقیقی خویش را پیدا نکرده‌اند؛ همان ثروتی که شادمانی از هستی است؛ همان چشمه‌های آرامش ژرف که در درونمی‌جوشد.

اکهارت توله، نویسنده کانادایی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.